جواب درس هایی از قرآن ۲۲ آبان ۱۴۰۴ | پاسخ سؤالات مسابقه درسهایی از قرآن ۲۲ آبان ماه ۱۴۰۴

جواب درس هایی از قرآن ۲۲ آبان ۱۴۰۴ به همراه پاسخ سؤالات مسابقه درسهایی از قرآن ۲۲ آبان ماه ۱۴۰۴ را در این گزارش بخوانید.
مخاطبان گرامی کولاک، گفتنی است که سوالات به همراه پاسخ برنامه درس هایی از قرآن عصر امروز پس از پخش در این مطلب بروزرسانی شد، با ما همراه باشید.
………………..
برنامه تلویزیونی درسهایی از قرآن همراه با سوالات مسابقه ۲۲ آبان ۱۴۰۴
متن کامل برنامه امروز به صورت زیر است:
موضوع: ارزش تعلیم و تربیت(۱)
**تاریخ بخش: ۱۴۰۴/۰۸/۲۲
عناوین:
– نقش آموزش در سنین کودکی
– قرآن، دفترچه راهنمای بشر
– آموزش و یادگیری در راه خدا
– خطر جدایی علم از اخلاق و دین
– مطالعه کتاب در برنامه روزانه زندگی
– ارزش کارها، به انگیزه نیتها
– عدم محدودیت در کسب علم
**بسم الله الرحمن الرحیم**
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحثی را در مورد ارزش تعلیم و تربیت دنبال میکردیم. گفتیم: مهندس در سالن کار میکند. پزشک روی انسانها کار میکند. معلم روی فکر کار میکند. پزشک روی جسم کار میکند و معلم روی فکر کار میکند. کار روی فکر ماندگار است. یعنی اگر انسان یک اثر تربیتی از خودش بیرون دهد این ماندگار است. ولو اسناد دانشگاه و معلم هم نبود، پدر که هست، مادر که هست، یک کار تربیتی روی نسل بکنیم. این ماندگار است.
**۱- نقش آموزش در سنین کودکی**
میگویند: علم در بچگی مثل تراش سنگ است که دیگر پاک نمیشود. البته اسلام گفته: هفت سال پچهها را آزاد بگذارید. این پش دستانی جزء دین و فرهنگ ما نیست. که گفته… هرکس گفته باشد. آن کسی که ما را خلق کرده، خدا گفته: چه را هفت سال آزاد بگذار. یک آموزشهایی رقیق است، طوری نیست. اما دیدم بعضی از پدر و مادرها میگویند: حاج آقا دعا کن این چه من در پنج سالگی حافظ قرآن شود. پنج سالگی حافظ کل قرآن شود؟ خدا گفته است؟ نه: پیغمبر گفته؟ نه قرهان گفته و نه حدیث. به چه دلیل؟ این آرزویش است. خدای نکرده ممکن است شیطان بیاید مرا وسوسه کند بگویم: که در ایران تنها بچهای که حافظ قرآن است، چه من است. دیگر شهرت طلبی است. نفس است. هوا و هوس است. ما در آموزشمان هم باید حساب کنیم که خدا گفته یا خدا نگفته است. شما اگر خدا گفته: یک «قلّه» بخوان، دو تا خواندی نمازت گیر پیدا میکند. چه کسی گفت دو تا «قلّه» بخوان؟ باید سعی کنیم که اگر نسخهبرداری میکنیم از خالق نسخه بگیریم. یک مثلی از نواب صفوی برای شما بزنم. با واسطه شنیدم.
**۲- قرآن، دفترچه راهنمای بشر**
پادم هست زمان شده در تهران کالس داشتم. بغل مسجد یک فروشگاه لوازم خانگی بود. رفتم در فروشگاه گفتم: یکی از این لوازم خانگی را به من بدهید میخواهم در مسجد بروم یک مثل بزنم. این چرخ گوشت به ما داد. ما چرخ گوشت را در مسجد بردیم و مردم گفتند: آمدی سخنرانی کنی یا آمدی گوشت چرخ کنی؟ در را باز کردیم و چرخ گوشت را زمین گذاشتیم. گفتم: این چرخ گوشت یک دفترچه دارد. عکسش را کشیده و بعد گفته چطور استفاده کن. این دفترچه را علمای حوزه نوشتند؟ نه، نجارها، بقالها، مهندسها، دکترها، فقط کسی حق دارد این دفترچه را بنویسد که سازنده این چرخ گوشت است. هرکس چرخ گوشت را ساخته است، میداند چه ساخته است. دستورش هم باید او بدهد. این یک مثل! یکبار هم دخترم میخواست نبوت سر کالس بگوید. گفت: چه بگویم؟ گفتم این شربت دارو را سر کالس ببر. شربتهایی که دکترها میدهند. مثالً نوشته: این شربت از چه و چه… مقدار مصرف: کودکان چایخوری، جوانان مرباخوری، سالمندان غذا خوری، آنهایی که خیلی پیر هستند با مالقه! حاال اول ترکیبات را نوشته و بعد نوشته چه کسی چطور مصرف کند. گفتم: این شربت را چه کسی نوشته است؟ نه علما نوشتند نه حوزه نوشته، فقط کسی حق دارد دستور بدهد که سازنده است. چرخ گوشت مهندسی که ساخته همان باید قانونش را بدهد. شربت دارو را کسی باید بگوید که ساخته است. شما اآلن در سرم سازی رازی هستید. اگر سرمی را دادید، آن کسی که ساخته است می داند چه ساخته است. قانونش هم باید او بدهد. خدا مرا ساخته، این هم دفترچه من است. بسم الله الرحمن الرحیم، اینجا بخند، «یُبَشِّرُ الله» (شوری/۲۳) اینجا گریه کن. تضرع کن. با این معامله کن، با این قطع رابطه کن، با این ازدواج کن، این رقمی بچه تربیت کن. خدا مرا ساخته و دفترچه من این است. حاال من چه بگویم؟ خدا گفته: بچه ات را تا هفت سال آزاد بگذار. ما سه سالگی تحمیل میکنیم. گاهی هم چه چیزهایی تحمیل می کنند. نوه ما را یک جایی بردند برای آموزش قرآن، وقتی برگشت دیدم این مربی بی سلیقه، بی سلیقه، یک آیه ای یاد این بچه سه ساله داده است که مراجع تقلید هم حفظ نیستند. در سوره مائده یک آیه داریم پنج سطر است و خیلی مشکل است. «وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ مَا أَکَلَ السَّبُعُ» (مائده/۳) من ۵۵ سال است آخوند هستم این آیه را بلد نیستم. این مربی این را یاد بچه سه ساله داده است. چرا بچه سه ساله این… ظرفیتها خیلی مهم است.
**۳- آموزش و یادگیری در راه خدا**
تعلیم و تربیت کار سختی است و ما این را آسان گرفتیم. بنابراین هرچه روی این حرف بزنیم میارزد. به خصوص شبهای زمستانی که تعداد زیادتری پای تلویزیون هستند تابستان پخش می شوند ولی زمستان جمعیت بیشتری پای تلویزیون هستند. بسم الله الرحمن الرحیم. ببینید دنیا «اقرأ» دارد. فرق «اقرأ» ایران با «اقرأ» دنیا این است که دنیا میگوید: «اقرأ» باسواد شو، قرآن میگوید: قبول نیست باسواد شوی. می گوییم: چرا؟ میگوید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» (علق/۱) این قرائت تو و علم تو باید در راه خدا باشد. وگرنه «اقرأ» هواپیما بساز، که چه؟ یمن را بمباران کنیم. خوب کاش آدم بی سواد باشد. آن مهندس هواپیما ساخت برای بمباران یمن، این کمال است؟ چاقو به تو داد برای اینکه آدم بکشی، این کمال است؟ چقدر ما پروفسور و دانشمند داریم که تخصص اش را به طاغوتها فروختند. یعنی از طاغوت ها پول گرفتند و تخصص را در اختیار طاغوت گذاشتند. بنابراین «اقرأ» هست. منتهی «باسم رب» نیست. اگر «اقرأ» و «باسم رب» با هم بود، این علم مفید است. اگر سوزن و نخ با هم بود، چیزی می دوزد. اما اگر سوزن از نخ جدا شد خون میاندازد. سوزن بی نخ فقط برای خون انداختن خوب است. جدا شدن «بُطَهْهُ» از «بِرَکْبِهِم»، «بُطَهْهُ» هست «بِرَکْبِهِم» نیست. الآن شما میتوانید بگویید… یک حرف زشتی است ولی بگذارید بزنم. ممکن است بعضیها هم قبول نکنند. بعد قبول خواهند کرد. هر کشوری دانشگاهش بیشتر است آمار جنابتی بیشتر است. این یعنی چه؟ یعنی «بُطَهْهُ» هست «بِرَکْبِهِم» نیست. من لیوانی که میخواهم آب کنم، اول باید بشویم و بعد آب کنم. اول «بِرَکْبِهِم» خودت را بشوی بعد «بُطَهْهُ» وگرنه یک آدم عقدهای باسواد شود. یک آدم بخیل باسواد شود. یک آدم بی ادب باسواد شود. یک آدم محور باسواد شود. اگر انسان تربیت… الآن مشکل آمریکا علم است یا اخلاق؟ مشکل آمریکا علم نیست، اخلاق است. «افرأ» از بسم رب جدا شده است. «بُطَهْهُ» از «بِرَکْبِهِم» جدا شده است. مادیات از معنویات جدا شده است. دنیا از آخرت جدا شده است. جوان خواستگاری میآید، میگوییم: خانه داری؟ پول داری؟ پس انداز داری؟ مانشین داری؟ اصلاً نمیگوییم: این جوان نماز میخواند؟ رابطهاش با خدا چیست؟ رابطهاش با والدینش چیست؟ به ما گفتند: اگر میخواهی رفیق بگیری، اول بین رابطهاش با خدا چیست؟ اگر به نعمتهای خدا اعتنا ندارد در برابر خدا سر خم نمیآورد، تو هم هرچه به او خدمت کنی در مقابل تو هم سر خم نخواهد کرد. آن کسی که نعمتهای خدا را نادیده میگیرد، صحبتهای تو را هم نادیده خواهد گرفت. بدین با پدر و مادر چطور برخورد میکند؟ کسی که خدمات پدر و مادر را نادیده گرفت، تو به او خدمت کنی، خدمات تو را هم نادیده خواهد گرفت. بدین رفقای قبلی او چطور هستند؟ اگر به رفقای قبلیاش بی اعتنا بی کرده است، تو هم رفیق او شوی به خدمات تو هم بی اعتنا بی میکند. یعنی سه علامت دادن برای اینکه با چه کسی رفیق شویم. با کسی که با خداست. با کسی که با والدینش است، با کسی که نسبت به رفیقهای قبل صلاحیت خودش را نشان داده است. وگرنه اگر کسی لطف خدا را نادیده بگیرد، لطف خدا را هم نادیده میگیرد. لطف پدر و مادر را نادیده بگیرد، لطف تو را هم نادیده میگیرد. لطف به رفیقهای قبلیاش را نادیده گرفت، خدماتها را هم نادیده میگیرد. اینها معیارهای خوبی است.
**۴- خطر جدایی علم از اخلاق و دین**
جدا شدن علم از دین، مسأله مهمی است. مهم این است که کارخانه همه چیز جا هست، باید دید چه چیزی نو است. ما چه داریم؟ و الا ممکن است مشابهاش در کشورهای دیگر هم باشد. ما باید امتیازی داشته باشیم، ظهر که شد همه برویم نماز بخوانیم. وگرنه اگر ظهر همه سر کار بودیم، بازیک هم همین کارخانه را دارد. یکوقت در هواپیما نشسته، گفت: حاج آقا چای میخوری یا قهوه؟ گفته: قهوه بیاور. چای در خانه هم هست. (خنده حضار) قهوه بیاور. این مهماندار خندید و رفت قهوه آورد و حالا هم هروقت مرا میببیند میخندد. سرم سازی، دارو سازی، پزشک، مهندس همه جا هست. ارزش ما این است که وقتی ظهر صدای آنان آمد، ده دقیقه تعطیل کنیم. چه میشود؟ همین دارویی که شما میسازید فکر نکنید شما عامل شفاء هستید. شما واسطه هستید اما این خداست که خوب میکند. ممکن است همین دارو را کسی بخورد و… راه باید راه توحیدی باشد. باید خدا را شکرکنیم در ایران هستیم. ممکن است همین کار شما در یک کشور دیگر بود برای سلامتی انسانها بود. سلامتی انسانها ارزش انسانی دارد، اما انسانهای مؤمن ارزش بیشتری دارد. احترام همسر لازم است ولی اگر همسر انسان سید باشد، یک فضیلت و کمالی داشته باشد، حساب آن دیگر جداست. شما و ما و هرکس دیگر… ما در جنگ گاهی نزد رزمندهها میرفتهیم. یادم هست خرمشهر، آبادان بود. به رزمندهها گفته: ببینید بصره چند کیلومتری است؟ اگر مادر شما به جای اینکه اینجا میزایید، بصره میزایید. فرمانده کل قوا صدام بود. حضور شما در جبهه به فرمان صدام بود. حرکات شما زیر نظر صدام بود و صدام میگفت: من میخواهم قهرمان عرب شوم. سردار فادسیه و قهرمان عرب شوم. از روی هوس جنگ را راه انداخت، عراق را خراب کرد، ایران را خراب کرد، کوپت را هم خراب کرد، از روی هوس! شما اگر مادر آنجا میزایید. واقعاً میگویم فکر کنید اگر اینجا نبودیم، چه میشود؟ قرآن میگوید: اگر میخواهید خدا را بشناسید، نعمتها را برعکس کن قدر آن معلوم شود. چشمهایت را ببند و چند متر راه برو عجب! یک لحظه همینطور چشمت را ببند، رابطهات با دنیا قطع میشود. تا باز کردی همه را میبینی. ببند چشمت را تا بدانی چشم چیست. قرآن میگوید: «لَوْ نَشَاءُ جَعَلْنَاهُ أُجَاجًا» (واقعه/۷۰) بخواهیم آب را تلخ میکنیم. یک لحظه آب میخواهی بخور، نخور. بگو: اگر آب تلخ بود چه میکردیم؟ الآن برق برود فیلم ما خراب میشود. همه چیز تعطیل میشود. اگر بخواهیم درختها را خشک نگه میداریم. به چه کسی تلگراف میزنی سبزش کن؟ برای قدردانی از نعمتهای خدا فرض کن این نعمت نبود. الآن خدا حافظه را از ما بگیرد، اسمان هم پادمان میرود. تعجب هم نکنید. ما داریم مرجع تقلیدی که فرمود: یکبار خدا حافظه را از من گرفت، یک ربع ساعت فکر کردم و یادم رفت اسم من چیست. باید وقتی چیزی یاد بچه میدهیم بچه را به سمت خدا هم ببریم. وگرنه جامعه با محفوظات و مدرک رشد نمیکند. حلم هم بدهیم، استقامت هم بدهیم معرفت هم بدهیم.
**۵- مطالعه کتاب در برنامه روزانه زندگی**
دربارهی علم، ما فارغ التحصیل نداریم. محدودیت نداریم. اینکه آدم لیسانس دارد و دکتر شده است و آیت الله شده است، به اینها قائع نباشیم. به خصوص این شبهای زمستانی شبی یک ساعت مطالعه کنید. نه برای آموزش ضمن خدمت و مدرک و نمره و محفوظات. خود شما ارزشت بیش از این است که هستی. مطالعه در کشور ما کمرنگ است. من در یکی از کشورهای غربی از فرودگاه پیاده شدم و سراغ ماشین رفتم. دیدم یک قطر طوالنی آمدند برای اینکه مسافران هواپیما را سوار کنند. همه اینها را که نگاه کردم، در یک نگاه دیدم همه اینها دارند مطالعه میکنند. در ایران چند تا شوفر تاکسی است که مطالعه کند؟ وقتی هم درس میخوانیم چون امتحان است. امتحان و مدرک نباشد، الآن شما به دانشجو بگو: درس هست ولی مدرک نیست. همان فردا صبح دانشگاه نمیآید. علم را برای علم دوست نداریم. علم را برای مدرک دوست داریم. بعضیها که روضه میروند برای شام میروند. به کسی گفتند: برویم روضه؟ گفت: من شام خوردم. (خنده حضار) بعضیها برای شام روضه میروند. خیلی از ما که درس میخوانیم برای مدرک میخوانیم. بعضیها در سن پیری مدرک میخوانند که سالهای آخر عمر بگویند: فوق لیسانس است. برای بازنشستگی خوب است. اصلاً وقتی هم درس میخواند به فکر حقوق بازنشستگیاش است. علم را دوست نداریم. ما کتاب را تا حاال نبوسیدیم. کتاب جزء بوسیدنیهاست. ما کتاب برایمان چهار حالت دارد. اول سال کتاب، کتاب است. یک مقدار هوا داغ شود، کتاب باد برن میشود. یک مقدار میخواهیم با همشاگرایها شوخی کنیم، کتاب، کتاب نیست. چماق است. یک خرده زمین نم دارد، میگذاریم رویش مینشینیم موکت میشود. ببینید این قدیمیها چرم را جلد کتاب میکردند. ولی کفشهایشان گیره بود. ما چه کردیم؟ ما چرم را روی کفش آوردیم، کفشمان شیرو است و آنوقت جلد کتاب ما مقوا است. یعنی مقوا را باال بردیم، برای مغزمان مقوا و برای پایمان چرم! اصلاً طور دیگر شدیم. اصلاً خداوند ما را از این طرف خلق کرده و ما این طرف جواب میدهیم. خدا مغز را باال گذاشت، زیر مغز قلب را گذاشت. زیر قلب شکم را گذاشت و زیر شکم شهرت را گذاشت. یعنی مغز، قلب، شکم، شهرت، ما از این طرف جواب دهیم. اول شهرت شلوغ است. هرجا عکس سکس و فیلم باشد شلوغ است. شهرت که شد سیراب و شیردان و ساندویچ و کله پاجه و کبایی و حلیم، صف نانوایی! بعد جایی که کف میزنند، گلی، آبشاری، هیجانی، بعد اگر امتحان داشتیم یک کتابی هم میخوانیم. یعنی خدا ما را از این طرف خلق کرد و ما از این طرف جواب دادیم. این را مسخ میگویند. مسخ یعنی پادمان رفت چه کسی هستیم. قرآن بخوانم، قرآن میگوید: میدانی که هستی؟ («إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً») (بقره/۳۰)، تو خلیفه خدا هستی. همین حقوقی که شما میگیرید، چیزی نیست. هرچه هست. ولی اگر این سرمی که شما درست میکنید، اگر نیت شما خدا باشد، هر انسان و حیوانی که از زحمات شما بهره ببرد، ذخیره قیامت میماند. بنده مریض میشوم و بیمارستان میروم، یک عملی روی من انجام میدهند، عمل جراحی و من راه میافتم. وقتی راه افتادم تا آخر عمرم هر خدمتی بکنم آن آمپول زن هم شریک در عمل من است. شما میتوانید در همه خیرها شریک شوید و الا پول را که یک قمار باز هم گیرش میآید. تأجر هم پول گیرش میآید. آدم مؤمن و فاسق هم پول گیرش میآید. هنر پول نیست. هنر چاقو نیست. هنر این است که از این چاقو، چاقو کشی کردیم یا این چاقو را عمل جراحی کردیم. جراح و چاقو کش هردو شکم پاره میکنند. چاقوکش شکم پاره میکند بکشد، جراح شکم پاره میکند نجاتش بدهد. ارزش این کارها با نیت است، نیت ما باید خدا باشد، نه که از دنیا دست بکشیم، از دنیا هم حقوقشان را میگیریم. شما چاه که میکنی هدف شما از چاه آب است. بلکه کسی که چاه میکند برای آب البته خاک هم گیرش میآید. خاک هم گیر میآید.
**۱- ارزش کارها، به انگیزه نیتها**
یک خانم، یک آقا وقتی لباس میشوید نیتش لباس است. اما چیزهای دیگر هم گیرش میآید. همینطور که لباس میشوید، دست خودش هم پاک میشود. ۲- ورزش هم میکند. ۲- عرق بدنش هم درمیآید. ۴- غذایش هم میشود. غذایش هم هم میشود. ۵- ایام فراغتش هم پر میشود. لباس تمیز به او نشاط میدهد. لباس تمیز که پوشیدی شوهرش هم که میبیند، نشاط پیدا میکند. پرسش این است که من آمدم سرم سازی، اما اگر نیت شما درست باشد خیلی ثواب دارید. حواس شما جمع باشد برد و باخت در نیتهاست. درس میخوانی برای مدرک، درس میخوانی برای استخدام، درس میخوانی برای حقوق و پول، این پول جای دیگر نیست؟ گاهی وقتها آدم نگاه میکند ارزش خاک بیش از ما است. چطور؟ سی سال استخدام شدی. البته جوانها پای تلویزیون بدانند، استخدام نیست، نیست. به خصوص دخترها، شوهر گیرتان آمد ازدواج کنید. استخدام نیست. حالا یک کسی موفق شد استخدام شد، سی سال، سی سال هم بازنشسته، پنجاه سال. پنجاه تا دوازده ماه حقوق گرفت، میشود ششمصد ماه. ششمصد تا مبلغ، ششمصد تا صد تومان، دوبست تومان، سیصد تومان پس انداز میکنند اگر بتوانند. اینها همه اگری هست بالاخره آخر عمر یک کارمند بازنشسته، آخر عمرش یک صد مبلبونی، دوبست مبلبونی، سیصد مبلبونی کمتر، بیشتر پسانداز میکند. بعد نگاه میکند پنجاه سال داد و سیصد مبلبون جمع کرد. این خاک هم همینطور است. این خاک این زمین پنجاه سال پیش قیمتش این است و الآن دوبست مبلبون اضافه شده است. قرائتی با خاک یکسان است؟ خانه خریده صد مبلبون، الآن دو مبلبارد شده است. خود شما چقدر خرج کردی؟ خود من اینقدر جمع کردم. قیمت خاک از قیمت مخ این بیشتر شد. من یکوقت گفتم: نکند معنای این آیه این باشد. («یَقُولُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ») (قیامت/۱۰)، آیه قرآن است، قرآن میگوید: روز قیامت افراد میگویند. کاش خاک بودم. خاک خیلی از من بهتر بود. خاک را یک دانه دادند و یک خوشه داد. من یک کیلو غذا خوردم یک أروع زدم! خاک یک دانه میگیرد و یک خوشه میدهد. قیمت زمین که بالا میرود آقایان صاحب زمین بنشیئند روی حرفهای من حساب کنند. یک قلم و کاغذ بیاورید، چقدر پول جمع کردید و چند سال؟ زمین شما سی سال پیش چند بوده است؟ بپست سال پیش حالا چند میارز؟ میبینی نرخ زمین از نرخ مخ ما بیشتر است. اگر حواس شما جمع خدا نباشد، باختیم.
«و العصر إن الإنسان لفی خسر» (عصر/۱ و ۲) نکفته: «الله رَبِّلُ الإنسان لفی خسر» میگوید: به زمان قسم انسان خسارت… یعنی بیشترین خسارت شما در مورد زمان است. حالا که هوای همهجا یکسان است. یعنی جایی که هواپشان بهتر است، شهرهای کوچک باید باسوادتر باشند. بعضی شهرهای بزرگ تابستان از گرما آدم میسوزد و زمستان از بدی آب و هوا! بعضی شهرهای کوچک این مشکلات را ندارند. آنهایی که مشکلات ندارند باید باسوادتر باشند. به علم قاتع نشویم. خودمان را فارغ التحصیل نبنداریم.
**- عدم محدودیت در کسب علم**
هیچ رقم محدودیت در تحصیل نیست. محدودیت زمانی نیست. گهواره تا گور! محدودیت زمانی نیست. محدودیت مکانی نیست. حدیث داریم «لو کان العلم عند الثریا» اگر علم در آسمانها باشد «لتناوله رجال من الفرس» (مصابیح السنه ج ۲) ایرانیها میروند پیدا میکنند. محدودیت جغرافیایی، «ولو بالصین» محدودیت مقداری در حد تفقه و شناخت عمیق، نه شناخت سطحی، محدودیت جسمی ندارد. میگوید: اگر مردم میدانستند علم چقدر ارزش دارد «و لو بسفک المهج و خوض اللجج» (بحارالأنوار، ج ۱، ص ۱۷۷) اگر در امواج هم بود یاد میگرفتند با نیزه و جنگ هم بود تحصیل میگردند. محدودیت انسانی، نگفتند: انسان از انسان چیزی یاد بگیرد، از کلاغ یاد بگیرد. یک کلاغ آمد یک چیزی را دفن کرد، به بشر یاد داد تو هم مردمهایی را دفن کن. هدف آمد به سلیمان یک اطلاعی داد، حضرت سلیمان از هدف چیزی یاد گرفت. آدم خواسته باشد چیزی یاد بگیرد لازم نیست، حتی از عاقل لازم نیست چیزی یاد بگیرد. من یک چیزی از این یاد گرفتم، از یک دیوانه چیزی یاد گرفتم. یک دیوانه در مسجد کاشان آمد، دید پر از جمعیت است. هی نگاه کرد و به مردم گفت: پدر سوختهها! همه خندبِدند، دید همه میخندند، گفت: مادر سوختهها! هرچه فحش داد خندبِدند. رفت در محراب گفت: حضرت آقا به تو بودم! آمد صف اول گفت: به تو بودم. به تو بودم! تا گفت: به تو بودم این را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند و من آنجا فهمیم سخنرانی عمومی فایده ندارد و گاهی باید خصوصی صحبت کرد. یعنی من نباید بگویم این حرف را در تلویزیون زدم. من الآن در تلویزیون بودم، حالا امروز آمدم کرج، سرم سازی! این جلسه خوشمزمتر است یا شیئیه تلویزیون؟ بگویید… حالا اگر ظهر به اتاق شما بیابیم، این چقدر برایم خوشمزمتر است. یعنی تبلیغ… این ترپاکیها چرا موفق هستند؟ آنها که فضای مجازی و ماهواره ندارند، خانه به خانه میرود ترپاکی درست میکند. ما اگر همه در خط ترپاکیها برویم خوب میشویم. موفقترین گروهها در کشور ما ترپاکیها هستند. یعنی اگر دوست تا ترپاکی را هرجا کنی سال دیگر حضرت عباسی چهارصد تا میشوند. ولی دوست تا نمازخوان حضرت عباسی دوست و ده تا هم نمیشوند. قد قامت الصلا؟ همان چهارتایی که هر روز میآمدند، میآمدند. ترپاکیها تولید دارند. از ما بهتر هستند. حواسمان را جمع کنیم، روز قیامت یک مرتبه پرده کنار میرود، ای خاک بر سرم! این خاک از من، من صد میلبون… این خاک از من دوست میلبون قیمتش بالاتراست. خاک از من بهتر است. خاک را یک داند داریم، یک خوشه داد. من این همه نعمتهای خدا را دادم یک الحمدله نگفتند. مواظب باشیم و حواس ما جمع باشد. علم محدودیت ندارد، از زمین، از زمان، در دریا و در جنگی، یکبار حضرت امیر در جبهه بود، یک پیرمرد آمد گفت: توحید یعنی چه؟ یک نفر دستش را گرفت و گفت: بروا حالا وقت توحید نیست. حضرت امیر فرمود: اصلاً جنگی ما برای توحید است. شما بجنگید، من برای این توحید را معنا کنم. گفت: پدر! معنای درست توحید این است و معنای غلطش این است. یعنی وسط جنگی حضرت على توحید را معنا کرد. یکبار حضرت على وسط جنگی اشاره کرد آب! دویدند یک ظرف آب آوردند، تا حضرت رفت بخورد، دید ترک دارد. ظرفی که ترک دارد، ظاهراً ظرف چوبی بود یا سفالی بود. ظرفی که ترک دارد، چرک از الی آن بیرون نمیآید. آب هم میریزی آلوده میشود. تا رفت بخورد دید ترک دارد. حرام نیست ولی مکرره است. گفت: من نمیخورم! گفتند: چرا؟ فرمود: ترک دارد. گفتند: مبدان جنگی است. گفت: در مبدان جنگی هم نباید کار خلاف بهداشت باشد. یکبار دیگر حضرت امیر در جبهه شمشیر میزد، گاهی هم اینطور میکرد. این عباس گفت: آقا چرا سر به هوا هستی؟ وسط جنگی چرا… گفت: میترسم نماز اول وقت من از دست برود. گفت: مبدان جنگی است، گفت: مبدان جنگی باشد، مبدان جنگی هم باید نماز اول وقتش باشد. اینها همه درس است. مبدان جنگی و بهداشت، مبدان جنگی و کلاس، مبدان جنگی و نماز اول وقت، یک جوان میگوید: من فوق لیسانس هستم، من دکتر هستم، مدرک من است، قرآن یک آیه دارد میگوید: چقدر دلت خوش است یا این مدرکت؟ آیهاش را بخوانم برای کسانی که داشتان به مدرک خوش است. («فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ») (غافر/۸۳) به همین دو کلمهای که یاد گرفته دلش خوش است. همه ما باید درس بخوانیم. خدا وقتی به پیغمبرش میگوید: («وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا») (طه/۱۱۴) یعنی فارغ التحصیل نداریم. زن حامله فارغ میشود. شما مگر میشود از تحصیل فارغ شوید؟ بنابراین مطالعه را جدی بگیریم و خودمان را فارغ التحصیل ندانیم. در هر زمان و در هر مکان از هر سوزهای استفاده کنیم. گاهی وقتها از چهها آدم یک چیزی استفاده میکند. چهها به طور طبیعی یک کاری میکند برای آدم الهام میدهد. اگر غرض ما چیزی یاد گرفتن است، «برگ درختان سبز در نظر هوشیار» اگر نگاه اینطور باشد… اما اگر نگاه نباشد، پروفسور هم باشد ایمان نمیآورد. دانشمندانی هستند که روی ذرات هستی عمری تحقیق میکنند اما باز هم خدا را نمیشناسند، چرا؟ برای اینکه میخواسته این را بشناسد. نخواسته خدا را بشناسد. مثل آینه فروشها آینه فروشها صبح تا شب نگاه در آینه میکنند. اما آخرش هم پوشان را صاف نمیکنند. چرا؟ برای اینکه او خواسته آینه بفروشد. نخواسته پقامش را صاف کند. ولی شما میآیی از آینه فروشی رد شوی، یک نگاه میکنی و پقامت را صاف میکنی. شما با یک نگاه دکمه پقامت را میبندی. او با هزار نگاه دکمه را نمیبندد. چون شما میخواهی خودت را اصالح کنی دکمهات را میبندی. او میخواهد آینه بفروشد دو میلیون بار هم نگاه در آینه کند باز هم پقامش را صاف نمیکند.
یک کلمه هم در مورد حضرت معصومه در مورد علم بگویم. چون تنها امامزادهای که سه امام معصوم گفتند: ثواب زیارت او ثواب بیشت است. امام رضا، امام جوان، چند امام گفتند: زیارت حضرت معصومه یاداشتی بیشت است. برای هیچ امامزادهای یک چنین کلمهای نیامده است. این یک مورد -۲ شیعیان سؤالات زیادی داشتند، نوشتند و بردند مدینه در خانه امام کاظم سؤالها را جواب بدهد. حضرت معصومه آمد بیشت در و گفت: امام خانه نیست. گفتند: ما از راه دور آمدیم و سؤالات علمی داریم. خیلی سؤال است و همه سخت است. حضرت معصومه دختر بود، گفت: همه را جواب میدهد. گفتند: جواب بدءاً نامهها را گرفت و برد و جواب داد. اینها هم بیشت در ماننند تا جوابها آماده شد. گفتند: آخر یک دختر میتواند سؤالهای علمی ما را پاسخ بدهد؟ داشتند برمیگفتند. امام کاظم را دیدند، دیدند به خانه میرود. گفتند: آقا از راه کجا آمدیم. سؤالات زیاد و پیچیده داریم و در منطقه کسی نیست جواب بدهد. بردیم دختر شما گفت: من جواب میدهد. واقعاً دختر شما اینقدر کمال دارد؟ گفت: بلّما جوابها را بدهید ببینم. امام کاظم در کوچه نامهها را گرفت و نقد نقد جواب های حضرت معصومه را دید. هی دید و دید… امام کاظم فرمود: «فداها أبوها» خدا جان مرا فدای حضرت معصومه کند. «فداها أبوها» یعنی جان من فدای حضرت معصومه! یک دختر اینقدر زود این همه سؤالات علمی را پاسخ بدهد؟ خداپا هرچه به عمر ما اضافه میکنی به ایمان و علم و عمل و اخلاق و عمق و برکت کار ما بیفرأ!
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
—
سؤالات مسابقه
۱- بر اساس آیه اول سوره علق، درس خواندن باید به چه هدفی باشد؟
(۱) خدمت به مردم
(۲) خدمت به محرومان
(۳) در راه خدا
۲- مشکل دنیای پیشرفته امروز چیست؟
(۱) کمبود علم و دانش
(۲) کمبود مال و ثروت
(۳) جدایی علم از اخلاق
۳- آیه ۳۰ سوره بقره، به چه امری اشاره دارد؟
(۱) خلافت انسان
(۲) کرامت انسان
(۳) هدایت انسان
۴- دوزخیان در قیامت چه آرزویی میکنند؟
(۱) ای کاش حیوان بودم
(۲) ای کاش خاک بودم
(۳) ای کاش به دنیا نمیآمدم
۵- آیه ۸۳ سوره غافر از چه امری مثمت میکند؟
(۱) دل خوشی به ثروت
(۲) دل خوشی به مدرک
(۳) دل خوشی به فرزند
توجه:
۱- دانش آموز عزیز جواب سئواالت را در پاسخنامه ای که از مدرسه دریافت کردید علامت زده و به مجری مسابقه مدرسه تحویل دهید.
۲- برای شرکت در مسابقه پیامکی درسهایی از قرآن پاسخ سئواالت را به صورت یک عدد ۵ رقمی بدون هیچ گونه مشخصات از چپ به راست به شماره ۲۰۰۱۱۴ پیامک کنید.
موسسه ترویج فرهنگ قرآنی




