مذهبی

دین بال پرواز انسان است، نه مانع او

دین می‌خواهد آنچه خواسته‌های آدمی را ارضا می‌کند، دگرگون کند و امکانات برآورده‌کردن خواسته‌ها را فزونی بخشد و به همین شکل نیز ابزار نزاع را؛ دین می‌کوشد برای آدمی بیافریند، نمی‌خواهد مانع خواسته‌های آدمی شود، خواسته‌ها و بلندپروازی آدمی حقی است پذیرفته و پسندیده.

به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، «برای زندگی» عنوان جلد اول از گفتارهای تفسیری امام موسی صدر است که در زمان حضور ایشان در لبنان برای کادرهای جنبش امل و به‌منظور آشنایی این نیروها با آموزه‌های اسلام بیان شده است.

مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر در تهران، این درس‌گفتارها را در دو جلد با عناوین «برای زندگی» و «حدیث سحرگاهان» ترجمه، چاپ و منتشر کرده است. شماره پیش‌ رو به تفسیر سوره عادیات اختصاص دارد.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، وَالْعَادِیَاتِ ضَبْحًا فَالْمُورِیَاتِ قَدْحًا، فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا، فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا، فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا، إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ، وَإِنَّهُ عَلَی ذَلِکَ لَشَهِیدٌ، وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ، أَفَلَا یَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِی الْقُبُورِ، وَحُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ؛ به نام خدا که رحمتش بی‌اندازه است و مهربانی‌اش همیشگی، و سوگند به اسبانی که با کوبیدن سمشان از سنگ‌ها جرقه می‌جهانند، و سوگند به سوارانی که هنگام صبح غافل‌گیرانه به دشمن هجوم می‌برند، و به‌وسیله آن هجوم گردوغبار فراوانی برانگیزند، و ناگاه در آن وقت در میان گروهی دشمن درآیند، که قطعاً انسان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است، و بی‌تردید خود او بر این ناسپاسی گواه است، و همانا او نسبت به ثروت و مال سخت علاقه‌مند است، آیا نمی‌داند هنگامی که آنچه در گورهاست برانگیخته شود، و آنچه در سینه‌هاست پدیدار شود، بی‌تردید در آن روز پروردگارشان نسبت به آنان آگاه است.»
نخست معنا و تفسیر لغوی این سوره را بیان می‌کنم. «العادیات» جمع «عادیه»، عادی و عادیه اسم فاعل «عَدْو»، «العدو» به معنای تاختن و «العادیات» به معنی تازندگان یا دوندگان است؛ اما تازندگان چه کسانی‌ هستند؟ برخی گفته‌‎اند اسب و برخی دیگر گفته‌اند شتر. «الضبح» یعنی نفس‌های اسبان دونده و نفس‌نفس شدیدی که از اسبان دونده بلند می‌شود.

«فالموریات قدحاً»؛ در سوره مبارکه واقعه می‌خوانیم: «أَفَرَأَیْتُم النّارَ الَّتی تُورُون؛ آیا آن آتشی را که می‌افروزید، دیده‌اید؟» «ایراء» به معنای آتش‌افروختن است و «الموریات» یعنی آتش‌افروز و هر آنچه آتش می‌افروزد. «قدحاً» یعنی شعله‌ای که از سنگ می‌جهد. ماشه نیز «قداحه» خوانده می‌شود؛ زیرا شعله آتش می‌افروزد؛ پس «فالموریات قدحاً» یعنی آتش‌زنه‌هایی که آتش می‌افروزند.

«فَالمُغیراتِ صُبحاً»؛ واژه «مُغیره» از «آغاز» گرفته شده است و «آغاز» یعنی یورش ناگهانی و غافلگیرانه. کسانی را گویند که ناگهان به قصد غارت حمله‌ور می‌شوند و هجوم می‌آورند. معنای «صبحاً» هم روشن است؛ پس معنای تحت‌اللفظی این آیه غارت و یورش است که صبحگاه رخ می‌دهد. این معنای لغوی آن است.

«فَأَثَرنَ بِهِ نَقعاً»؛ «نقع» به معنای غبار است و «اَثَرنَ» یعنی حرکت‌دادن غبار.

«فَوَسَطنَ بِهِ جَمعاً»؛ «وَسَطَ الغُرفه» یعنی به وسط اتاق آمد. معنای آیه این است که به وسط جمع آمد.

«إنَّ الإِنسانَ لِرَبِّهِ لَکَنودُ»؛ «الأَرْضُ الکَنِیدَه» یعنی زمین بخیل، زمینی که حاصل‌خیز نیست و میوه‌ای نمی‌دهد. انسان کنود یعنی انسان بخیل بی‌ایمانی که خیری ندارد. معنای دو آیه «وَ إِنَّهُ عَلَی ذلِکَ لَشَهِیدٌ وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الخَیرِ لَشَدِیدٌ» روشن است تا می‌رسیم به آیه «أَفَلا یَعْلَمُ إِذا بُعثِرَ ما فِی القُبُورِ»؛ «بُعثِرَ» یعنی پراکنده کرد و «مُبَعثَر» یعنی پراکنده و متفرق. معنای آیه این است که آنچه در قبر است، به‌صورت پراکنده خارج می‌شود؛ یعنی هر چه در قبر است، بیرون می‌آید و اشاره‌ای به روز قیامت است.

«وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُور»؛ «حُصِّلَ» یعنی روشن، واضح و آشکار شد آنچه در سینه‌هاست. آیه پایانی نیز معنای روشنی دارد: «إنَّ رَبَّهُم بِهِم یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرُ.»

بیان احساس‌برانگیز؛ ویژگی سوره‌های مکی
این آیات و عبارات را ترجمه لفظی کردم؛ اما تفسیرشان چیست؟ همان‌گونه که پیش از این نیز گفتم، پیامبر(ص) زمانی که در مکه بود، سلاحی جز سخن و بیان خود نداشت. این سوره نیز مکی است. سلاح پیامبر(ص) در مکه بسیار کارساز بود؛ زیرا عرب قدر بلاغت را می‌دانست، از کلام فصیح و بلیغ لذت می‌برد، در شعر و سخن فصیح مهارت داشت و فصحا و معانی بلند را ارج می‌نهاد. به بیان دیگر، فطرتی پاک داشت. سوره‌های مکی از روش‌های بیانی قوی برای تأثیر بر مردم استفاده می‌کنند؛ این روش‌ها بر منطق فطرت و احساس مردم نسبت به معاد و نیز بیهوده‌نبودن خلقت انسان استوار است.

در این سوره‌ها قرآن از روش‌های بیانی احساس‌برانگیز درخشانی برای تأثیر بر مردم استفاده می‌‎برد. از همین‌رو، به مردم یادآوری می‌کند و چیزهایی را که آنان می‌شناسند، آن هم با وصفی زیبا توضیح می‌دهد تا دل‌هاشان را برباید. پس از این، پندهای لازم را به آنان گوشزد می‌کند. قرآن در چند سوره از این روش استفاده کرده است. به سخن دیگر، قرآن چندان قدرت تأثیر در لفظ و روانی، شکوه و زیبایی در معنا داشت که هیچ‌کس هر اندازه هم که ملحد و دشمن پیامبر(ص) بود، توان مقابله با آن را نداشت.

پرسش این است که چرا ما امروز این زیبایی را در قرآن حس نمی‌کنیم؟ این مسئله نتیجه آمیخته‌شدن ذوق‌هاست؛ یعنی ذوق ما با زبان‌های بیگانه، زبان محلی و تعبیرات گوناگون و با ناتوانی ما در ذوق ادبی مخلوط شده است. هر اندازه که آدمی ذوق ادبی بیشتر داشته باشد، با قرآن انس بیشتری می‌گیرد و تعبیرات قرآنی را بیشتر درمی‌یابد.

معروف است که اعراب جمع شدند و گفتند با محمد چه کنیم؟ این مرد به‌سرعت پیش می‌رود و در فرزندان و جوانان ما تأثیر می‌گذارد. ولید گفت: من باید نخست به کلماتش گوش دهم؛ سپس راه چاره را بگویم. نزد پیامبر(ص) آمد و از ایشان خواست تا از قرآن برای او بخواند. پیامبر(ص) شروع به خواندن قرآن کرد تا به این آیه رسید: «فَإِن أَعرَضُوا فَقُل أَنذَرتُکُم صَاعِقَهً مِثلَ صَاعِقَهِ عاد و ثمود؛ پس اگر اعراض کردند، بگو شما را از صاعقه‌ای همانند صاعقه‌ای که بر عاد و ثمود فرود آمد، می‌ترسانم.» ولید دیگر صبر نکرد و منتظر نماند، فریاد کشید و فرار کرد و گفت این سخنان به سخنان بشر نمی‌ماند؛ از همین‌رو کوشید تا اتهام اساسی متوجه سخن پیامبر(ص) کند. او گفت این سخنان سحر است و پیامبر(ص) ساحر و این اتهام بین مردم متداول شد که این مرد ساحر است. این مسئله بر تأثیر عمیق آیات قرآنی بر عرب‌ها به هنگام گوش فرادادن به آن دلالت می‌کند.

در اینجا سخن دیگری از یکی از دانشمندان مسلمان غیرعرب، یعنی ابوالاعلی مودودی که اهل پاکستان است، نقل می‌کنم. او می‌گوید من شگفت‌زده‌ام که چرا عرب‌ها با اینکه به زبان وحی گوش می‌دهند، ایمان ضعیفی دارند. می‌گوید ما باید ده‌ها سال عربی بخوانیم تا سخن خدا را دریابیم، در حالی که عرب‌ها از کودکی می‌توانند قرآن را بفهمند. این توفیقی برای آنان است. آنان بی‌واسطه می‌توانند کلام خدا را گوش فرادهند؛ پس باید تأثیر بیشتری نیز بپذیرند؛ بنابراین هر کس که با قرآن آشنا شود، از معانی و الفاظ آن سیراب می‌شود و آن را نیک درمی‌یابد.

سوره عادیات و توصیف صحنه غارت ناگهانی
آیات این سوره یکی از منظره‌های عادی و معمول عرب‌ها را وصف می‌کند. این منظره صحنه غارت ناگهانی است که نزد عرب امری رایج بوده؛ اما قرآن با چند واژه کم، کوتاه و آهنگین و با تقاطیع متناسب، این صحنه را زیبا و احساس‌برانگیز توضیح می‌دهد. لفظ و معنا در این آیات متناسب است. هنگامی که آدمی این آیات را می‌شنود، گویی این منظر با جزئیاتش در برابر چشمانش است.

«واو» ابتدای آیه برای سوگند است؛ اما نمی‌دانیم چرا خداوند برای این صحنه‌ها سوگند یاد کرده است. «والعادِیاتِ ضَبحاً» یعنی به اسب‌های تازنده سوگند می‌خورد، گله‌هایی از اسب‌های دونده که نفس‌نفس می‌رفتند؛ یعنی به‌سرعت می‌تازد و نفس‌نفس می‌زند و شیهه سر می‌دهد. در این صحنه، گروهی از اسبان که می‌دوند و نفس‌نفس می‌زنند، ترسیم شده است. این دویدن به سرعت و شتاب و صدا و آتش تبدیل می‌شود.

«فَالمُورِیاتِ قَدحاً»؛ سم اسبان با سنگ‌ها برخورد می‌کند و بر اثر سرعت برخورد، جرقه‌های آتش ایجاد می‌شود. این مسئله به سبب سرعت اسبان طبیعی است. وقتی اسبان این چنین با سرعت می‌تازند، این جرقه زده می‌شود. این جرقه کوچکی است؛ اما اگر بخواهیم بگوییم با سرعت می‌تازند، می‌گوییم «فَالمُورِیاتِ قدحاً»؛ یعنی این اسب‌ها چنان با سرعت و قدرت می‌تازند و نفس‌نفس می‌زنند که گویا آتش می‌افروزند؛ یعنی از بالا صدای نفس‌نفس آنان به گوش می‌رسد و آنان می‌دوند و از زیر پایشان نیز آتش افروخته است. این دو آیه توصیف سرعت و شکوه منظره است.

آن‌ها به کجا می‌روند؟ «فَالمُغیراتِ صُبحاً» این‌ها صبحگاه دست به غارت برده‌اند، صبح زود یعنی گروهی از سپاه، صبح و در غفلت دشمنان به آنان حمله برده‌اند؛ زیرا صبح آمادگی مقابله فوری و بی‌درنگ با دشمن را ندارند.

«فَأَثَرْنَ بِهِ نَقعاً»؛ این اسب‌ها که در حال تاختن، آتش‌افروختن و غارت‌ هستند، غبار پراکنده می‌کنند.

«فَوَسَطنَ بِهِ جَمعاً»؛ پیش از آنکه دشمن متوجه شود چه شده است و داستان چیست و خود را آماده کاری کند و هوشیار شود، می‌بیند که خصم در میان آنان است و همه‌چیز پایان یافته. به سخن دیگر، وقتی در صبحگاه به سپاهی بدون هشداری از قبل حمله می‌شود، همه‌چیز تمام شده است. آنان ناگهان می‌بینند که سپاه دشمن در میان جمع آنان است و آنان را شکست داده‌اند.

مجموع این عبارات صحنه‌ای برای ما ترسیم می‌کند؛ گروهی از اسب‌ها صبح‌هنگام با سرعتی رعب‌آور، صدایی بلند، سم‌هایی آتش‌افروز و پراکندن غبار به میان دشمن رفتند و بر آنان مسلط شدند. این تصویر وصف غارتی است که عرب‌ها به آن خو داشتند؛ وصفی جذاب برای شنونده. عبارت این است: «والعادِیاتِ ضَبحاً»؛ قطعات این وصف با شکل غارت متناسب است؛ سرعت، برنامه‌ریزی، ناگهانی‌بودن و سرعت پایان کار. پنج آیه، این‌همه را وصف می‌کند و همه‌چیز پایان می‌یابد. آنان بر دشمن چیره می‌شوند.

پس از این توضیحات، آرای برخی مفسران را ذکر می‌کنم. بخشی از مفسران می‌گویند «العادِیاتِ» گله اسب است و برخی می‌گویند: شتر. علت این اختلاف در این است که می‌گویند پس از واو قسم باید مقسم به مقدس باشد. ما وقتی به خدا و یا پیامبر(ص) و یا زندگی دوستی قسم می‌خوریم، آنچه به آن قسم خورده‌ایم، برای ما مقدس است. گفتند چگونه می‌توان گفت که قرآن «العادِیاتِ ضبحاً» را مقدس می‌شمارد؟ بنابراین باید کار این اسب‌های دونده در راه خدا باشد. این سوره مکی است و در مکه، اسب‌های دونده‌ای در راه اسلام نبودند.

به سخن دیگر، در آن زمان اسب‌هایی نبودند که از آن مسلمانان باشد و با آن‌ها دست به حمله برده شود؛ بنابراین مقصود از عادیات، شتران است. شترانی که حجاج را میان عرفات و مزدلفه و یا میان مزدلفه و منی جابه‌جا می‌کردند؛ سپس با مشکلی مواجه شدند که مراد از «ضَبحاً» صدای نفس‌نفس و پس از آن «فَالمُورِیاتِ قَدحاً» و شعله‌های سم آن‌ها چیست؛ زیرا اسب‌ها صدای نفس و سم‌هایی داشتند که شعله می‌افروختند، در حالی که سم شترها به‌دلیل نرمی جرقه نمی‌زند. برخی از مفسران گفته‌اند قسم بر «العادِیاتِ» به اعتبار مابعد است؛ زیرا پس از این مسلمانان صاحب اسب‌هایی می‌شوند؛ اما واقعیت این است که به این توجیه و توضیح‌ها نیازی نیست.

قرآن آدمی را به تقدیس هستی فرامی‌خواند
ما در تفسیر بعضی از آیات هنگام بحث قسم‌ها در قرآن گفتیم که قرآن به برخی چیزها فی‌المثل به «العَصر» سوگند می‌خورد. در آنجا گفتیم اسلام می‌خواهد آدمی را به تقدیس همه‌چیز عادت دهد؛ اولاً بر تقدیس هستی و از همین‌رو می‌گوید: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ یَسجُدُ لَهُ مَن فِی السَّماواتِ وَمَن فِی الأَرْضِ وَ الشَّمسُ وَالْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الجِبَالُ وَ الشَّجَرُ والدواب؛ آیا ندیده‌ای که هر کس در آسمان‌ها و هر کس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوه‌ها و درختان و جنبندگان خدا را سجده می‌کنند.» پس از این و در مرحله بعد، اسلام می‌خواهد آدمی را بر تقدیس هر کاری عادت دهد.

چنانکه می‌دانیم، در تربیت اسلامی به انسان گفته می‌شود که تجارت او مانند عبادت است: «الکادُ عَلَی عِیالِهِ کَالمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللهِ؛ کسی که برای خانواده‌اش تلاش می‌کند، به مجاهد در راه خدا می‌ماند.» همچنین، اسلام می‌گوید انسان در کشاورزی، تحصیل، تدریس و در ارتباط و خدماتش به مردم، خدا را عبادت می‌کند. در بخشی از سفارش‌های پیامبر(ص) آمده است که در خواب و خوردن نیز آدمی خدا را عبادت می‌کند: «نَومُ المُؤمِن عِبادَهٌ؛ خواب مؤمن عبادت است»، «غذاخوردن نزد دوست عبادت است»، «نَومُ الصَّائِمِ عِبادَهٌ؛ خواب روزه‌دار عبادت است.» حتی غذاخوردن و مهمان‌داری عبادت است.

غذاخوردن نزد دوست عبادت است. خوردن غذای حلال همراه با شکر و حمد خداوند به‌منظور کسب آمادگی برای کار نیز عبادت است. اسلام می‌خواهد به همه کارها رنگ عبادت بزند؛ حتی به ازدواج. شما می‌دانید که ازدواج و عمل جنسی در ادیان گذشته گناه بزرگی به حساب می‌آمد، چندان که آن را آلودگی نامیدند، در حالی که اسلام آن را سنت خواند: «النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَن رَغِبَ عَن سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی؛ ازدواج سنت من است و هر کس از آن روی گرداند، از من نیست.» یعنی به ازدواج قداست بخشیده است.

جهادی که عبادت است
جهاد نیز همین‌گونه است. در جهاد قتل و غارت رواست. آدمی به‌طور طبیعی میل و رغبتی به این کارها ندارد و در منطق انسانی کاری نادرست است؛ اما اگر این کارها برای دفاع از خود و حق و برای نجات حق و نجات ضعیف از دست قوی باشد، برترین عبادت است. اسلام همان‌گونه که در سوره‌های عصر، ضحی، شمس و غیر این‌ها سعی دارد به جهان رنگ قداست بزند، در این موارد نیز به کارها قداست می‌بخشد. هر کاری حتی این یورش صبحگاهی و اسب‌های دونده نفس‌نفس‌زنان می‌تواند عبادت باشد. آیا این‌گونه نیست؟ پس قرآن این غارت را جهاد و عبادت وصف می‌کند.

مهم این است که این تعبیرات، تعبیراتی نزدیک به قلب انسان خصوصاً عرب‌ها هستند؛ عرب‌هایی که شنونده این آیات بودند. این عبارات چندان به قلب و درون آنان نزدیک بود که تا این سخنان را می‌شنیدند، در برابر معانی آن کرنش می‌کردند؛ سپس قرآن پیغمبر(ص) را در حال قسم‌خوردن به این صحنه زیبا، هیجان‌انگیز، حماسی و عزتمند به تصویر می‌کشد و اعرابی که این قسم را می‌شنیدند، در انتظار نتایج آن بودند.

در اینجا می‌خواهم توضیحات نحوی درباره این آیات بدهم. «واو» ابتدای سوره، واو قسم است. «العادیات» نیز روشن است. «ضبحاً»، ضبح مصدر و در این آیه مفعول مطلق است؛ اما چگونه بدون فعل این مصدر مفعول مطلق شده است؟ در اینجا به اصطلاح می‌گویند عامل محذوف است. می‌گویند آیه این‌گونه بوده است: «والعادِیاتِ الصّابِحاتِ ضَبحاً»، به این اعتبار که عادیات ملازم ضابحات است.

بنابراین گویا «الضابِحات» (نفس‌نفس‌زننده‌ها) یا «الَّتِی تَصْبَح» (آنان که نفس‌نفس می‌زنند) در آیه وجود دارد. «فَالمُوریاتِ قدحاً»، معنای «قدحاً» روشن است. «اوری قدحا» یعنی آتشی برافروخت. این عبارت به توضیح دیگری نیاز ندارد. «فَالمُغیرات صبحاً»، در اینجا «صُبحاً» نه «مفعول‌به» است و نه «مفعول مطلق»، بلکه ظرف زمان است. «فاء» در «فاثرن» عاطفه است، اما پیش از «أثرن» فعلی نیامده که بر آن عطف شود. در اینجا می‌گویند اسم فاعل می‌تواند در مقام فعل باشد و «الموریات» و «المغیرات» که اسم فاعل‌اند، معطوف‌علیه «أثرن» هستند.

هر کدام از فعل و اسم فاعل می‌تواند به جای دیگری بنشیند. مرجع ضمیر «به» در «فأثرن به» چیست؟ معنا و مرجع ضمیر آتش‌افروختن، دویدن و غارت است؛ یعنی با آتش‌افروختن، دویدن و غارت، غبار برانگیختند. «فَوَسَطنَ به جمعاً» یعنی با این اعمال به میان آن جمع رفتند. «جمعاً» نیز مفعول‌به «فَوَسَطنَ» است، مانند «نقعاً» که مفعول «فَأَثرَنَ» است. آنچه گفتم، نکات نحوی این آیات بود.

بسیار خوب! قرآن به این تصویر، به منظره هیجان‌انگیزی که احساس آدمی را تحریک می‌کند و نشان‌دهنده سرعت عمل، نشاط و حرکت ناگهانی است، سوگند یاد می‌کند.

«إنَّ الإنسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُود»، آدمی نسبت به خداوند کافر و بخیل است و واجبات خود را در برابر نعمت‌های خدا به جای نمی‌آورد.

«وَ إِنَّهُ عَلَی ذَلِکَ لَشَهِیدٌ»، او خود بر این ناسپاسی گواه است. قرآن در بسیاری مواقع مردم را بر خود گواه می‌گیرد. انسان خود بر آنچه از انحرافات، بخل و کفر در برابر واجبات الهی دارد، گواه است.

معنای حب خیر در سوره عادیات
«وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الخَیرِ لَشَدِیدٌ»؛ آدمی شیفته خیر است، یعنی آزمند است و خیر بسیار دوست دارد. کلمه «خیر» به مال تفسیر شده؛ اما واقعیت این است که معنای «خیر» مال نیست، البته به قرینه اینکه انسان به خدا کفر می‌ورزد، حُبّ خیر حُبّ هر چیزی جز ایمان است و در اینجا مقصود، خیر مادی است. «إن الإنسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودُ وَإِنَّهُ عَلی ذَلِکَ لَشَهِیدٌ وَإِنَّهُ لِحُبْ الخیرِ لَشَدید»؛ معنای خیر می‌تواند معنای عام آن هم باشد.

ما پس از سوگند سه چیز می‌بینیم؛ نخست: انسان به نعمت‌های خدا کفر می‌ورزد. دوم: انسان به نفس خود هم کافر است. سوم: انسان خیر را دوست دارد و در راه خیر سرسخت است؛ یعنی اصرار می‌کند و پامی‌فشارد؛ اما معنای خیر چیست؟ بنابر مسائل تربیتی، اگر انسان مادی و به خدا کافر باشد، مقصود از خیر، خیر مادی است؛ اما اگر دین توانست آدمی را به سمت‌وسوی خیر معنوی پیش ببرد و برای او روشن کند که آنچه نزد خداست، خیر است و ماندگار، بنابراین می‌توانیم بگوییم حب خیر یعنی حب معنویات، نه مادیات.

این مسئله بحثی است که در بعضی شب‌های محرم نیز آن را گفته‌ام. انسان بنابر ذات خود بلندپروازی می‌کند؛ اما خواسته‌های آدمی پایان‌ناپذیرند. او مال می‌خواهد و هنگامی که به آن می‌رسد، بیشتر می‌خواهد. انسان جاه‌طلب است؛ اما وقتی به مقامی هم می‌رسد، بیش از آن می‌خواهد. به این ترتیب، انسان در زندگی و در ذات خود، بلندپرواز، اما وسایل و امکانات او محدود است؛ پس از یک سو خواسته‌ها و بلندپروازی او نامحدودند و از سوی دیگر، وسایل محدود؛ همین مسئله نزاع دائمی می‌آفریند. فی‌المثل یک سرزمین چند حاکم می‌تواند داشته باشد؟ طبیعتاً یک حاکم. یک شخص می‌خواهد حاکم باشد، آن دیگری هم می‌خواهد حاکم باشد.

هیچ‌کدام به کمتر از حاکم مطلق‌ بودن رضایت نمی‌دهند؛ اما حکومت مطلق یکی بیشتر نیست و کشمکش روی می‌دهد. یک شهر یک نماینده، دو نماینده و یا سه تا می‌خواهد؛ اما تعداد زیادی نامزد نمایندگی می‌شوند و همه می‌خواهند پیروز شوند؛ از همین‌رو، درگیری و نزاع پیش می‌آید. مال و اموال، مزرعه و زمین هم و همین‌طور، من چند هکتار زمین را می‌توانم اداره کنم، من هم آن را می‌خواهم، تو هم همه آن را می‌خواهی؛ پس نزاع پیش می‌آید. یک فروشگاه گوشت چند تا مشتری دارد، تو همه مشتریان را می‌خواهی و من هم همین‌طور و درگیری پیش می‌آید و همین‌گونه است کارهای بزرگ و کوچک؛ زیرا خصوصیت‌های انسان یکی است؛ حتی اگر یک انسان همه کره زمین را در اختیار داشته باشد.

نزاع همیشگی بشر
امروز کشور آمریکا چه اندازه است و چند کشور زیر سیطره آن قرار دارند؟ اما با این‌همه، طمع سیطره بر ویتنام و یا بخشی از خاورمیانه و یا آفریقا را هم دارد. در مقابل آمریکا، شوروی نیز همین‌گونه است، چقدر این کشور گسترده است؛ اما می‌خواهد بر شرق و غرب و کوبا، همه‌جا سیطره داشته باشد. نتیجه این نزاع درگیری و برخورد است؛ بنابراین می‌توانیم نزاع همیشگی بشر را تفسیر کنیم؛ در طفولیت بر سر اسباب‌بازی، پس از طفولیت بر سر ریاست خانه، پس از آن بر سر قلدری در محل، پس از آن بر سر تملک زمین‌های روستا، پس از آن بر سر جلب مشتری‌های بازار و همین‌گونه سر نمایندگی و ریاست و حکومت بر دنیا. این نزاع و درگیری همیشگی است؛ اما چرا نزاع؟ زیرا بشر بلندپرواز و آزمند است و امکانات محدود.

بلندپروازی‌های آدمی تمامی ندارد، از سوی دیگر امکانات هم محدود است، نزاعی دائمی صورت می‌گیرد. این تفسیر نزاع است. نزاع چنانکه مکتب مارکسیسم می‌گوید، نیست. آنان معتقدند که نزاع پدیده‌ای طبیعی برای هر موجودی است. آنان این نزاع را تز و آنتی‌تز می‌نامند. این تضاد در امور بشری، یعنی در فعل بشری، نتیجه نبود تطابق میان بلندپروازی‌های انسان و امکانات برآورده‌کردن این بلندپروازی‌هاست. دین این مشکل را چگونه حل می‌کند؟ آیا بلندپروازی‌ها و خواسته‌های آدمی را از او می‌گیرد؟ نه، هرگز چنین نمی‌کند؛ زیرا خواسته‌های آدمی را از او بگیریم، او می‌میرد و سنگ و ابزار حیوان می‌شود. انسانی که خواسته‌ای ندارد، ناتوان است و تحرکی ندارد، چنانکه در جوامع نخستین این‌گونه بود.

در جوامع ابتدایی آدمیان بلندپروازی نداشتند و از همین‌رو، به زندگی پستی راضی بودند. دین نه‌تنها بلندپروازی‌های انسان را می‌پذیرد، بلکه تأیید و امضا می‌کند و این بلندپروازی را در انسان ایجاد می‌کند. فطرتاً خدا خالق آسمان‌ها و زمین است و اینکه همه شما یکسان هستید. اینکه هر فردی معادی و حشری قبل از این جهان دارد، حد و حدود انسان را گسترش می‌دهد، حدود انسان از زمین تا آسمان و از ازل تا ابد و از دنیا تا آخرت گسترده می‌شود. به سخن دیگر، حد انسان افزایش می‌یابد. من در مقام یک موجود و یک فرد احساس می‌کنم سری در آسمان دارم. چرا؟ از جانب خدا. من مخلوق خدایم و با او پیوند دارم. من پرتوی از خورشید هستی‌ام. این یعنی ایجاد خواسته و بلندپروازی و دین می‌کوشد برای آدمی بیافریند. نمی‌خواهد مانع خواسته‌های آدمی شود. خواسته‌ها و بلندپروازی آدمی حقی است پذیرفته و پسندیده.

رویکرد دین به خواسته‌های انسان
دین چگونه مشکل تضاد را حل می‌کند؟ دین امکانات آدمی را توسعه می‌دهد. می‌گوید ای انسان یگانه وسیله ارضای بلندپروازی‌ها مال و جاه و ریاست و اسباب‌بازی و گرفتن زمین‌های هم‌روستایی و جلب مشتری نیست. ابزار ارضای خواسته‌ها متعددند؛ بخشی از آن‌ها مادی‌اند و بخشی دیگر معنوی. ای انسان، درجاتی نزد خدا به دست آور که جزای خدا تمام‌تر است: «وَ ما عِندَ اللهَ خَیْرٌ وَ أَبقی؛ آنچه نزد خداست، بهتر و ماندنی‌تر است.» خانه‌ای و یا زمین‌هایی و یا باغ‌هایی در بهشت به دست آور. سلطنت و کاخ و حکومتی در آخرت کسب کن. رضای خدا را به دست آور. قلب‌های شکسته را دریاب. دین می‌خواهد آنچه خواسته‌های آدمی را ارضا می‌کند، دگرگون کند و امکانات برآورده‌کردن خواسته‌ها را فزونی بخشد. و به همین شکل نیز ابزار نزاع را. این‌ها را گفتم تا به آیه «وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الخَیرِ لَشَدِیدُ» برسیم. آدمی خیر را دوست دارد. کدام خیر را؟ اگر قرآن سوگند می‌خورد که آدمی کفر می‌ورزد، اما خیر را دوست دارد، فطرت او پاک است و خیر و اصلح را دوست دارد.

پس از سوگندخوردن و تأکید بر اینکه انسان به نعمت‌های خداوند کفر می‌ورزد و خود گواه بر خویش است و خیر را بسیار دوست دارد، پس از این نوبت چیست؟ «أَفَلا یَعلَمُ» آیا نمی‌داند؟ چه چیزی نمی‌داند؟ قرآن چیزی نمی‌گوید، فقط زمان آن را می‌گوید: یا هنگامی که آنچه در قبور است، خارج می‌شود؛ یعنی در روز محشر، هنگامی که مرده‌ها را از قبر خارج می‌کنند. خداوند می‌توانست بگوید: «إِذا أَخرَجَ ما فِی القُبُورِ» اما می‌گوید: «إذا بُعثِرَ ما فِی القُبُورِ»؛ واژۀ «بُعثِرَ» با تصویر آغاز سوره متناسب است.

«تَبَعثَرَ» به‌معنای به‌هم‌زدن و نامنظم‌کردن است؛ یعنی کسی از اینجا می‌آید، کسی سرش بیرون می‌زند، دستی از آنجا، پایی از جای دیگر، خاک‌هایی از قبر درآمده و صخره‌هایی در اینجا، جسد برای روز قیامت نمانده و پراکنده است؛ آیا این‌گونه نیست؟ پراکنده می‌شود؛ قسمتی از خاک به درخت سیب تبدیل می‌شود، قسمتی دیگر به مکان دیگری می‌رود و صخره می‌شود، قسمتی دیگر سنگ می‌شود و با آن این ساختمان ساخته می‌شود. «بُعثِر» یعنی پراکنده می‌شود و حرکت می‌کند. قطعه‌ای سنگ اینجا می‌آید و قطعه‌ای دیگر به آنجا می‌رود. بخشی از خاک، درخت سیب و بخشی دیگر صخره می‌شود. «بُعثِرَ مَا فِی القُبُورِ» کاملاً شبیه «فَأَثَرنَ بِهِ نَقعاً، فَوَسَطنَ بِهِ جَمعاً» است. در ابتدای آیه «إذا بعثر ما فی القبُورِ» یعنی آدمی به روز حساب آورده می‌شود.

«وَ حُصلَ ما فِی الصدورِ»؛ آنچه از پنهان‌کاری‌ها، کینه‌ها، دشمنی‌ها و مشکلات درونی در سینه‌هاست، آشکار می‌شود. همه‌چیز روشن می‌شود. اگر همه‌چیز روشن شود، آیا آدمی نخواهد دانست؟ چه چیزی را؟ قرآن نمی‌گوید چه چیزی را نمی‌داند: در پایان، آیه «إِنَّ رَبَّهُم بِهِم یَومَئِذٍ لَخَبِیرُ؛ خداوند خالق در آن هنگام از آدمی آگاه است؛ اما این عبارت مفعول «یَعلَمُ» نیست؛ زیرا مفعول «یَعلَمُ» «إِنَّ» نمی‌گیرد. اگر «أَفَلا یَعلَمُ» معلول بود، جمله «إنَّ رَبَّهُم» پایان مطلب بود. لازم است که «إنْ رَبَّهُم» جمله مستقلی به‌مثابه پایان این راه باشد.

قرآن می‌گوید: به این غارت هیجان‌انگیز سوگند یاد می‌کنیم که آدمی کفر می‌ورزد و خیر را دوست می‌دارد و خود گواه است؛ اما متأسفانه انسانی که خیر را دوست دارد و خیر را برای خود می‌خواهد، در عین حال ناسپاس است. همه‌چیز روشن است؛ آن‌گاه که انسان از قبر برانگیخته می‌شود و آنچه در سینه نهان دارد، آشکار می‌شود و خواهد دانست که خداوند به همه‌چیز آگاه است و این جهان پایان می‌پذیرد و حیات مادی محدود است. آیا حقیقت را نخواهد دانست که توجه به عمل صالح، خیر همگانی، حیات همیشگی و سعادت ابدی به مصلحت اوست؟ آیا نخواهد دانست که نیک‌بختی در کسب رضای خدا و کفرنورزیدن به نعمت‌های اوست؟ کی می‌خواهد این چیزها را بداند؟ آن‌گاه که از گورها برانگیخته شود و آنچه در سینه پنهان دارد، آشکار شود و پروردگارشان در آن روز از حالشان آگاه است.

تناسب صدر و ذیل سوره عادیات
بنابراین این گردش به پایان رسید. ابتدا به آن منظره غریب سوگند یاد می‌کند؛ سپس می‌گوید که انسان آن روز آگاه خواهد شد و سپس شهادت‌دادن بر این اتفاقات؛ اما تناسب صدر و ذیل سوره عادیات در این است که سوگندی که قرآن درباره غارت در آغاز سوره یاد می‌کند، بسیار شبیه روز معاد است؛ زیرا حیرت در روز معاد مانند حیرت روز غارت است. «فوَسَطنَ بِهِ جَمعاً» به این معناست که صبح از خواب برخاستند و دشمن را در میان خود یافتند. این اتفاق ناگهانی همچون ناگهانی‌بودن روز قیامت است. سیطره دشمن و اینکه آدمی کاری از دستش ساخته نیست، شبیه روز قیامت است. غبار و پراکندگی هم مانند روز قیامت است.

روشن‌شدن نقشه‌ها و پنهان‌کاری‌های آنان و سلاح آنان شبیه روز قیامت است. تحرک و شور و هیجان و آتش‌افروزی‌ها و سرعت عمل‌ها و تحریکات، همگی به روز قیامت می‌ماند؛ بنابراین این تصویر مادی و حسی را در برابر دیدگان شنوندگان ترسیم می‌کند تا هنگامی که قیامت را وصف می‌کند، آدمی بتواند تصویری مشابه آن دریابد. انسان تصویر یورش را می‌بیند و لمس می‌کند تا حتی اگر این تصویر را هم به چشم ندید، بتواند روز قیامت را تصویر کند؛ زیرا آن روز نیز چیزی شبیه این است. آن زمان متنبه می‌شود که در برابر این تصویر قرار می‌گیرد. خداوند در برابر او، دو حقیقت قرار می‌دهد: «أن الإنسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودُ وَ إِنَّهُ لِحُبُ الخَیر لَشَدید»؛ چگونه است که تو خیر دوست داری، ولی به خدا نیز کفر می‌ورزی؟

روشن می‌شود که تو خیر را دوست نداری؛ زیرا اگر خیر را دوست داشتی، خیر ابدی را انتخاب می‌کردی. در برابر تو «بُعثِرَ ما فِی القُبُورِ وَ حُصِّلَ مَا فِی الصُّدُورِ» است. تو چگونه خیر را دوست داری، اما خیر وسیع‌تر، عمیق‌تر و ماندگارتر را نادیده می‌گیری. تو که حمله و یورش را می‌بینی و لمس می‌کنی و آن روز را و روز قیامت را به یاد می‌آوری، به سرنوشت خود هوشیار می‌شوی؛ پس آگاه باش و خواهی دانست: «أفَلا یَعلَمُ.» این سوره با این تصویرگری زیبا، هیجان‌انگیز و هدایت‌کننده پایان می‌یابد. والسلام علیکم.

گردآوری: کولاک
شما چه نظری دارید؟ دیدگاه خود را در سایت کولاک بنویسید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا